امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

نابغه کوچولوی من

روز زایمان

1393/6/24 18:19
نویسنده : مامان عطی
54 بازدید
اشتراک گذاری

21 اسفند ساعت شش صبح ازخواب بلند شدم، نماز خوندم و برای مامانم و حسین صبحانه حاضر کردم.

تا آنها نشغول صبحانه خوردن شدند منم رفتم لباس پوشیدم و با حسین یه چند تا عکس از آخرین روز قلمبگی گرفتیم .خیلی خودمو شاد نشون میدادم اما واقعا لحظات سختی بود، ترس از اینکه نکنه یه وقت بچم مشکل دار باشه و پشیمون شدن از اینکه به حرف دکتر برای سقط گوش ندادم.

خلاصه حاضر شدیم ورفتیم بیمارستان.

دیگه باید از مامانم و حسینم خداحافظی می کردم،سریع چادر و مانتو رو به مامانم دادم وازشون خداحافطی کردم.

حسین رو با تمام وجودم نگاه میکردم، انگار اولین وآخرین باری هست که میبینمش.

مامانم با اون کتاب دعای کوچیکش و با اون تسبیح سبز اصلا از ذهنم بیرون نمی رفت.

زمانی که من رسیدم اول یه گان صورتی پوشیدم، وبعد آنژیو کت بهم وصل کردن .

یه پرستار اومد صدای قلب شما رو شنید.دیگه باید منتطر میشدم تا یکی از اتاق های عمل خالی بشه  تا نوبتم بشه.

تو همون حین پرستار اومد گفت نمی خوای از تولد کوچولوت فیلم بگیری؟ منم که از خدام بود گفتم بله

بعد رفتن از بابایت اجازه گرفتند .دیگه فیلمبردار اومد یه کم فیلم گرفت.بعدش رفتیم اتاق عمل.

اصلا جای ترسناکی نبود،همه مشغول خنده بودن.

دکتر بیهوشی اومد و  منو از کمر بیحس کرد و بعد از چند لحظه تو بدنیا اومدی بدون هیچ گریه ای،فقط جیش کردی وخانم دکتر گفت من به تو لقب شوالیه می دهم.

همش از دکترت میپرسیدم بچم  سالمه اونم می گفت آرهمحبت

فقط باید زودتر می رفتی ان آی سی یو ، چون تمام آب کیسه آب رو خورده بودی.

وای که چقدر کوچولو بودی ، وقتی دیدمت یه چند تا بوست کردم وبعد تو رو بردن.متنظر

منم بعد از 4 ساعت از ریکاوری مرخص شدم.به خاطر مشکل قلبی که سر عمل برام پیش اومد.

وقتی حسین رو دیدم انقدر از خوشحالی که به خاطر سلامتی تو داشتیم گریه کردیم .

 

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)